کد مطلب:122227 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:384

سفر به سوی مدینه
پس از قرارداد صلح، امام حسن (علیه السلام) مصلحت را در آن دید كه با یاران و خانواده اش، كوفه را به مقصد مدینه ترك گوید؛ زیرا حس می كرد كه ماندن در كوفه، دیگر به صلاح او و پیروانش نیست. اما این خبر كه او می خواهد به سوی مدینه حركت كند، كوفه را غرق در اندوه و غم كرد. مردم غمگین و ناامید، دسته دسته خدمت امام می آمدند و می كوشیدند آن حضرت را از رفتن به مدینه باز دارند. گروهی پیشنهاد می كردند كه دوباره سپاهی فراهم كند و به جنگ با معاویه برخیزد. می گفتند: «حال كه معاویه زیرقول و قرارهایش زده و همه شرطهای قرارداد صلح را زیر پا گذاشته است، این قرارداد به خودی خود لغو شده به حساب می آید و امام باید دوباره به جنگ با معاویه برخیزد.حق هم دارد. كه



[ صفحه 98]



دست به چنین كاری بزند!»

امام می دانست كه این حرف ها تعارفی بیش نیست. مردم، آن زمان كه باید یاری اش می كردند و می جنگیدند، یاری اش نكردند و نجنگیدند و امامشان را تنها رها كردند. حال كه دیگر معاویه بر خر مراد سوار بود و به قدرت كامل دست یافته بود و سپاه امام از هم پاشیده شده بود، حرف از جنگ گفتن، مثل آب در هاون كوبیدن و مشت بر سندان زدن بود.

بسیاری از بزرگان كوفه نیز نزد امام آمدند و به آن حضرت پیشنهاد كردند كه هم چنان در كوفه بماند. اما امام پیشنهاد هیچ كس را نپذیرفت؛ زیرا عزمش را جزم كرده بود كه باقی عمر مباركش را مدینه - شهر جدش - به سر برد. به این ترتیب، به همراه برادرش حسین و خانواده اش و دوستان نزدیكش، راه مدینه را در پیش گرفت و كوفه را با همه ی خاطره های تلخ و شیرینش، پشت سرگذاشت؛ كوفه را كه زمانی، شهر عدل و داد و مركز حكومت علی بود، اما حال جزنامی خشك و خالی از آن نمانده بود.

مردم كوفه، غمگین و ماتم گرفته و با چشم های اشكبارشان، امام را تا مسافتی طولانی بدرقه كردند. امام با همه ی آن ها وادع كرد و آن ها را با نگاه های اشكبار و دل های سرشار از غم و حسرت باقی گذاشت. اندكی كه از كوفه دور شدند، امام ایستاد. سر برگرداند و نگاهی به پشت سر انداخت و چنین فرمود: «بدرود ای كوفه بدورد ای خانه ی یارانم! بدورد!»

مردم مدینه وقتی شنیدند كه امام حسن (علیه السلام) به آن سو می آید، با شادی فراوان به استقبالش شتافتند. زن و مرد و جوان و پیر و كودك! مردم مدینه چنان استقبال گرمی از حسن كردند كه خاطره ی شیرین ورود پیامبر خدا را به آن شهر، دوباره در دل های مردم زنده كرد. مردم با بی صبری و با بی قراری، كنار جاده ایستاد و یا نشسته و در انتظار ورود امام بودند....

اشتیاق گرم مردم برای دیدن امامشان، چهره ی شهرشان را عوض كرده بود.



[ صفحه 99]



مردم دلباخته و مشتاق، برای دیدن امام لحظه ها را می شمردند و انتظار می كشیدند. انتظار مردم چندان به طول نینجامید و عاقبت مسافران عزیزشان از راه رسیدند. مردم با مهربانی و صمیمیتی كم نظیر، فرزندان عزیز فاطمه را در آغوش پرمهر و گرمشان فشردند و اشك شوق از دیدگانشان باریدند. مردم مدینه، هم شوق دیدار سیمای نورانی حسن و حسین را در دل داشتند و هم بی صبرانه منتظر بودند تا اتفاقاتی را كه در كوفه بر آن حضرت، برادرش و یارانش گذشته بود، از زبان آن ها بشنوند. امام برای آن كه آن ها را از آن انتظار تلخ بیرون آورد، فرمود: «مردم شریف مدینه، سپاهیان من سستی ورزیدند و بر سر ایمان خویش لرزیدند و ضعف از خود نشان دادند. خیانت بعضی از فرماندهان سپاهم، دیگران را در عزمشان سست كرد و به تدریج پراكنده شان ساخت. حیله های معاویه و شایعات بی اساس او چنان بین مردم ریشه دوانید كه مردم به دشمنی علیه من برخاستند. من مجبور شدم قرارداد صلح را قبول كنم. خیر و صلاح امت مسلمان، در همین راهی است كه من برگزیدم. چون دیدم كه معاویه بر آن است تا بهانه ای بجوید و همه ی پیروان علی را از صحنه ی خاك بردارد. او موجود خطرناكی است و دشمنی اش با پیامبر و پدرم علی، بر هیچ كس پوشیده نیست. پس توكل به خدا داشته باشید و صبر و بردباری پیشه كنید تا بهانه به دست دشمن خونخوار ندهید!»

با آمدن امام به شهر مدینه، گویی كه باران رحمت و بركت بر آن شهر بارید، مردم مدینه از زمانی كه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) مدینه را ترك گفته بود، تشنه ی دیدار خاندان رسول خدا بودند و حال، به آرزویشان رسیده بودند و بوسه بر دست های مبارك فرزندان علی و فاطمه می زدند و خدا را شكر می گفتند كه نعمت دیدار آن دو زاده ی زهرا را بر آنان ارزانی داشته است!

امام مدت ده سال در مدینه ماند. مثل معلمی مهربان و پدری دلسوز، مردم را هدایت كرد و پناه ستمدیدگان و مظلومان شهر مدینه شد. ده سالی كه هر

0

[ صفحه 100]



لحظه اش برای مدینه نعمتی بزرگ بود. دانش پژوهان و تشنگان علم و دانش وقتی شنیدند كه امام حسن به شهر آمده است، از هر طرف به سوی آن شهر روانه شدند تا از چشمه ی علم و دانش امام، جرعه ای بنوشد و در استفاده از چشمه ی بخشنده دانش آن حضرت بكوشند.

مدینه با حضور امام حسن، تبدیل به دانشگاهی بزرگ برای تشنگان علم و دانش و اخلاق شد. امام حسن مثل ستاره ای درخشان كه از قلب جدش نور گرفته بود، مكتب اسلام را در مدینه روشن كرد. یاران علی از هر طرف به سوی مدینه رهسپار شدند تا زیر نظر فرزند مولایشان علی، دوباره گرد هم جمع شوند و با رهبری های آن امام، شروع به جنگ سرد علیه معاویه و ستمكاران دیگر بنی امیه كنند. كسانی كه در زمان عقد قرارداد صلح، امام را مورد انتقام قرار داده بودند و از صلح با معاویه ناراضی بودند، در مدینه با درس گرفتن از مكتب امام حسن، كم كم پی به اشتباه های خویش بردند و دانستند كه او بعد از علی، امام بر حق است و راهی كه او برگزیده، به صلاح امت مسلمان و پیروان راستین علی بوده است.

امام طی ده سال اقامتش در مدینه، شاگردان زیادی تربیت كرد. شاگردانی كه هر كدام از آن ها بزرگانی شدند و نامشان بر صفحه ی جهان پایدار ماند. بسیاری از این شاگردان، از یاران علی و بعضی دیگر از یاران بی ریای امام حسن بودند. بعضی ازاین افراد بعد از امام، برادرش حسین را یاری دادند و لحظه ای از مبارزه با ستم و ستمكاران باز نایستادند؛ از جمله شاگردانی مانند حبیب بن مظاهر كه بعدها در كربلا و در ركاب امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید. او هم چنین از جمله مردانی بود كه با علی (علیه السلام) پیمان بسته بودند كه تا لحظه ی مرگ با آن حضرت و از پیروان همیشگی او باشند. حبیب كسی بود كه تا آخرین نفس در پیمان خود پایدار ماند.

شاگردان و راویانی كه در محضر مبارك امام حسن (علیه السلام) تربیت می شدند، در



[ صفحه 101]



نشر فرهنگ اصیل اسلامی و اندیشه های مولایشان در جامعه اسلامی تلاش می كردند و دست به افشاگری حیله های معاویه و یارانش می زدند. آن ها از ظلم و ستم او انتقاد می كردند و مردم را به سوی راه حق و راه خدا فرامی خواندند.نشر فرهنگ اصیل اسلامی از مهم ترین وظیفه های شاگردان امام حسن بود؛ زیرا معاویه و یاران نابكارش درصدد بودند كه فرهنگ اصیل اسلام را تحریف كنند و به پیراهه بكشانند و تهاجم فرهنگی حاكمان اموی - كه معاویه در رأس آن ها قرار داشت و فرمان می راند - این خطر بزرگ را داشت كه پس از مدتی، چهره ی واقعی اسلام عوض شود. معاویه می خواست اسلام را از راهی كه پیامبر خدا، علی و یاران راستینشان آن را نشان داده بودند، به بیراهه بكشاند. به همین دلیل، امام حسن كه از نیت شیطانی معاویه و دیگر حاكمان اموی خبر داشت، دست به مبارزه علیه تهاجم فرهنگی آن ها زد و یارانش را همه جا پراكنده ساخت تا سنگرهای اسلام را در برابر این تهاجم محكم كنند و مردم را از فتنه ها و حیله های معاویه آگاه سازند.

معاویه كه همه ی قدرت و هم و غم خود را برای دگرگون كردن اسلام به كار می برد، می كوشید تا در بعضی از احكام دینی و آیین های اسلامی، تغییراتی به بوجود آورد؛ یا چیزهایی بر آن ها بیفزاید و یا چیزهایی از آن ها بكاهد تا بتواند آن طور كه دلش می خواهد، حكومت كند و زمینه را برای حكومت ظالمانه ی فرزندش یزید آماده كند. مثلا در زمان خلافتش، مدت چهل روز در نماز جمعه، صلوات و درود بر پیامبرخدا را نادیده گرفت و یادی از پیامبر به میان نیاورد. او قصد داشت. به این وسیله، یاد پیامبرخدا را از دل ها بزداید و اسلام دلخواه خود را در جامعه پیاده كند. وقتی بعضی از نزدیكانش از او پرسیدند: «چرا صلوات بر پیامبر خدا را از نماز جمعه حذف كردی؟»

او این پاسخ گستاخانه را بر زبان ناپاكش جاری كرد: «به این جهت نام پیامبر را بر زبان جاری نكردم تا اهل بیت او در بین مردم، بزرگ و ارجمند نشوند و رفته رفته، ارج و منزلتشان را از دست بدهند!»



[ صفحه 102]



معاویه می دانست كه وقتی در هر نماز جمعه و نماز جماعت، نام پیامبر را در حضور مردم می برد، مردم بیشتر به یاد حقانیت علی و حسن می افتند و این اندیشه كه: «معاویه با فریب و نیرنگ بر این مقام تكیه زده است!» در سرشان پیدا می شود. برای همین بود كه تصمیم گرفت نام پیامبر را در نمازهای جمعه حذف كند.

معاویه هم چنین ربا را در معامله های مردم جایز اعلام كرد. در حالی كه همه ی مردم می دانستند پیامبر بارها و بارها درباره ی حرام بودن ریا سخن گفته بود. ابودرداء كه قاضی شهر دمشق بود، وقتی خبر جایز شمردن ربا را از سوی معاویه شنید، با خشم پیش او رفت و گفت: «ای معاویه! شنیده ام كه گفته ای ربا از نظر اسلام مانعی ندارد!»

معاویه با خونسردی و گستاخی تمام گفت: «آری! درست شنیده ای. همین طور گفته ام!»

ابودردا در حالی كه از شدت خشم به خود می پیچید، خطاب به معاویه گفت: «چه طور جرأت كردی چنین سخنی بگویی، در حالی كه من بارها و بارها از زبان مبارك پیامبر اسلام شنیدم كه مردم را از ربا می ترساند و می فرمود: ربا عمل نادرستی است و سودی كه از طریق ربا به دست آید، حرام است!»

معاویه پوزخندی زد و بدون كم ترین اعتنایی به اعتراض ابودردا از او دور شد. ابودردا وقتی چنین دید، از مقام خود استعفا داد و به سوی مدینه رهسپار شد تا به مولایش حسن بپیوندد. هنگام حركت از دمشق، وقتی مردم علت استعفایش را جویا شدند گفت: «دیگر دلیلی برای كار كردن در دستگاه ظالمانه ی معاویه نمی بینم. زیرا او فرمان های رسول خدا را زیر پا می گذارد و آیین های اسلامی را بنا به سلیقه و روش كافرانه ی خود تفسیر و تعبیر می كند. اگر در دستگاه او كار كنم، در حقیقت به هدف های مستبدانه و ملحدانه ی او كمك كرده ام. بنابراین، صلاح را در این دیدم كه استعفا بدهم و به سوی مولایم امام حسن بروم!»

ازدیگر كارهای خود سرانه ای كه از معاویه سر زد، تغییر دادن بعضی از



[ صفحه 103]



احكام حج بود. مثلا به هنگام احرام، عطرهای خوشبو استفاده می كرد؛ در حالی كه چنین كاری به هنگام احرام، به هیچ وجه جایز نیست. هم چنین در نماز عید فطر و عید قربان، اذان و اقامه خواند؛ در حالی كه همه ی مؤمنان می دانستند كه پیامبر تأكید فرموده بود: «خواندن اقامه و اذان در نمازهای عیدفطر و عید قربان لازم نیست و نباید خوانده شوند.»

معاویه هم چنین خطبه های نماز عید فطر را بر خلاف سنت رسول خدا، پیش از نماز خواند و این روش را هم چنان ادامه داد. پیامبر و جانشین بر حق او حضرت علی (ع)، معتقد بودند: «كسی كه امیر و حاكم مردم می شود، باید زندگی ساده ای داشته باشد. و لباس هایی بپوشد كه دیگر مردم به تن می كند.» خلیفه های اول و دوم - ابوبكر و عمر - نیز به همین روش رفتار می كردند. اما معاویه نه تنها زندگی شاهانه ای داشت، بلكه لباس های حریر - كه برای مردان حرام بود - اشرافی و گران قیمت می پوشید و در ظرف های طلا و نقره آب می نوشید و غذا می خورد؛ در صورتی كه هر دوی این اعمال از سوی رسول اكرم به شدت نهی شده بود.

معاویه علاوه بر این ها، كسانی را با كیسه های زر و سیم می فریفت تا حدیث های پیامبر خدا را تغییر دهند. و حدیث های دیگری به وجود آوردند. برای این كار دانشمندان، ادیبان و نویسندگان زیادی را هم اجیر كرده بود. آن ها حدیث هایی را هم كه درباره ی علی (علیه السلام)و اهل بیت باقی مانده بود، تغییر می دادند و یا كم رنگ می كردند. معاویه در نامه هایی به امیران خود و فروخته ای كه خود بر سر مقام ها گماشته بود، می نوشت كه نسبت به تغییر حدیث ها و ساختن و پرداختن حدیث های جدید و جعلی، همه ی سعی و تلاششان را به كار گیرند. در نامه ای به آن ها نوشت:

«همه ی راویان و شاعرانی را كه طرفدار عثمانند و درباره ی او شعر می سرایند و سخن می گویند، شناسایی كنید و آن ها را فرابخوانید و احترامشان كنید و هر چه



[ صفحه 104]



خواستند، به آن ها بدهید و از نظر مال و ثروت بی نیازشان كنید. در بین مردم از آن ها به خوبی و بزرگی و بااحترام یاد كنید تا ارجمند و محبوب شوند. از هر تبلیغی كه برای محبوبیت آن ها در بین مردم لازم است، استفاده كنید تا حرف هایشان مورد قبول قلب های مردم واقع شود. نام این راویان، شاعران و همین طور روایت ها و حدیث هایی را كه درباره ی عثمان و پدر من و خود من نقل می كند - همه را - بنویسید و برای من بفرستید.»

این گونه راویان خدانشناسی كه فقط به خاطر جاه، مقام و مال دنیا كار می كردند و برای به دست آوردن آرزوهای پست دنیوی دست به این كار زشت می زدند، كم كم به سوی معاویه جذب شدند و با نوشتن روایت ها و ساختن حدیث های جعلی و ساختگی درباره ی عثمان و ابوسفیان و معاویه، ثروت های هنگفت و كلانی به دست آوردند. دیگران نیز وقتی دیدند كه این كار ثروت بادآورده ای با خود به همراه دارد، به آن ها پیوستند و این كار در همه جا فراگیر شد و تا مدت زیادی به دستور معاویه ادامه یافت؛ به طوری كه روایت ها و حدیث های جعلی مربوط به عثمان آن قدر زیاد شد كه خود معاویه هم به بیم و هراس افتاد و فكر كرد: «مبادا مردم به قلابی بودند این روایت ها و حدیث ها پی ببرند!»

برای همین به گویندگان، نویسندگان و شاعران خود فروخته اش دستور داد تا درباره ی ابوبكر، عمر و دیگر صحابه ی پیامبر نیز حدیث هایی بسازند و بنویسند. او در نامه ای به نویسندگان، گویندگان و سازندگان این حدیث ها و روایت های دروغین و ساختگی نوشت:

«هر حدیثی كه درباره ی ابوتراب [1] دیدید و شنیدید، حدیثی درباره ی رد آن بسازید. مبادا حدیثی را از قلم بیندازید و حدیثی در رد آن نسازند!»

طبق این فرمان معاویه، نویسندگان و گویندگان شیطان صفت، دست به كار شدند و حدیث های قلابی زیادی در رد حدیث هایی كه از زبان پیامبر خدا درباره علی (علیه السلام) مانده بود، ساختند. هم چنین در رد حدیث هایی كه برای حسن و حسین و دیگر اهل بیت پیامبر وجود داشت، چنین كردند. مثلا در برابر این حدیث



[ صفحه 105]



معروف پیامبر كه فرموده بود: «حسن و حسین دو سرور جوانان بهشتند!»

این حدیث جعلی را درباره ی عمر و ابوبكر ساختند: «ابوبكر و عمر دو سرور جوانان بهشتند! [2] .

و نیز این حدیث جعلی را درباره ی عثمان ساختند كه: «ملائك از عثمان حیا می كنند!»

معاویه با همه تلاشی كه برای از بین بردن سنت پیامبر و گوشه گیر ساختن اهل بیت كرد، نتوانست موفقیت چشمگیری به دست آورد؛ زیرا امام حسن چنان روزهایی را پیش بینی می كرد و می دانست كه معاویه با شخصیت خبیثی كه دارد، دست به چنین كارهای خطرناك، زشت و خیانتكارانه ای خواهد زد. برای همین، در مدینه به كمك یاران راستینش در برابر چنین حركت هایی به شدت مقاومت نشان داد و مردم را با سخنان پربار خود - در برابر آن توطئه ها - بیمه ساخت. او با آن بیان زیبا و رسایش، تاثیر شگفتی بر قلب های مردم گذاشت؛ به طوری كه به تدریج و به مرور زمان، مردم مسلمان دانستند و دریافتند كه احكام درست دینی و مسایل فقه اسلام را فقط از زبان فززندان عزیز پیامبر در مدینه می توان آموخت؛ یعنی در مكتب امام حسن مجتبی و برادرش حسین.

امام حسن لحظه ای آرام و قرار نداشت. روز و شب تلاش می كرد. او كسانی را به شهرهای مختلف می فرستاد تا به كارهای مردم رسیدگی كنند و آن ها را از توطئه های شوم معاویه و دیگر حكام اموی آگاه سازند. معاویه وقتی دید كه نمی تواند بین خود وامام حسن و یاران علی جنگی راه بیندازد و آن ها را قلع و قمع كند، تصمیم گرفت تا از طریق بی اعتبار ساختن حدیث های باقیمانده از رسول خدا و ساختن و پرداختن حدیث های جعلی جدید، اهل بیت را در بین مردم خوار و ذلیل گرداند و بنی امیه را گرامی و عزیز بدارد؛ اما به یاری خدا و با تلاش های شبانه روزی امام حسن و یاران صدیقش، او نتوانست كاری از پیش ببرد و هم چنان مثل سابق، از وجود شریف آن حضرت در مدینه ترس و وحشت داشت. او همواره در پی فرصتی بود تا بتواند آن حضرت را به شهادت برساند.



[ صفحه 106]



معاویه به خوبی می دانست كه تا وقتی حسن زنده است، حكومت پوشالی او در معرض خطر سقوط قرار دارد. برای همین، نقشه ی قتل آن حضرت را می كشید و به دنبال فرصتی بود تا نقشه ی شومش را جامه ی عمل بپوشاند. غافل از این كه با شهادت امام حسن، افكار بلند و پربار آن حضرت در قلب های مردم زنده می ماند و حسین، برادر حسن، راه او را دنبال خواهد كرد؛ چندان كه سد راه او در رسیدن به هدف های نفسانی و آرزوهای شیطانی و خار چشم او و دیگر حكام اموی خواهد شد!

امام علاوه بر آموزش و پرورش مردم و آموختن علم و دانش و مسایل مذهبی و فقهی به آن ها، طوری در بین مردم زندگی می كرد كه عزیز دل های مردم و محبوب مؤمنان شده بود. این محبوبیت روز به روز افزایش می یافت. امام در انجام كارهای نیك و خداپسندانه سرمشق مردم بود. امام با وجود كارهای زیادی كه داشت و هیچ فرصتی برای او باقی نمی گذاشتند، اما از هیچ یك از وظیفه های كه خود در برابر خانواده و مردمش غافل نمی شد. حتی به حرف های نیازمندی كه از در خانه اش می گذشت و از او درخواست كمك می كرد، با دقت تمام گوش می داد و آن گاه نیازش را بیش از آنچه درخواست كرده بود، برآورده می ساخت. مهربانی و خوشرویی آن حضرت،سیمای مهربان و همواره متبسم پیامبر گرامی اسلام را در قلب های مردم زنده می كرد. به راستی هم امام حسن مثل جدش رسول خدا بود و هم چون او زندگی می كرد و راه و روش او را در زندگی به كار می بست.هرگز فقیری از در خانه ی او بادست خالی برنمی گشت. آن حضرت در بخشندگی، مهربانی و دستگیری از مستمندان و نیازمندان، زبانزد خاص و عام شده بود.

روزی از آن حضرت پرسیدند: «ای حسن بن علی! چه طور است كه هیچ نیازمندی، ناامید از در خانه ات بر نمی گردد؟»

امام در پاسخ فرمود: «همه ی ما به نوعی نیازمند و مستمندیم. من هم مانند دیگران، نیازمند درگاه خدایم. همان گونه كه من میل ندارم از درگاه خداوند



[ صفحه 107]



ناامید و دست خالی برگردم، دلم نمی خواهد نیازمندی را ناامید و دست خالی از در خانه ام برگردانم. خداوند این همه نعمت به ما عطا فرموده است. پس بر ماست كه از این نعمت ها به دیگران هم ببخشیم. من همیشه می ترسم و بیم دارم كه اگر نیاز نیازمندی را برآورده نكنم و او دست خالی از در خانه ام برود، خداوند هم مرا دست خالی از درگاهش براند!»

و آن گاه افزود: «انسان وقتی جوانمرد است كه مورد سؤال و درخواست واقع شود و از او نیازی طلب شود. این سعادتی است برای انسان كه بتواند نیاز نیازمندی را برآورده سازد. خداوند به بندگان بخشنده اش بهشت را وعده داده است و برای بخیلان،جهنم را آماده ساخته است. آن كس كه داشته باشد و دست بخشنده نداشته باشد و نیاز نیازمندی را برآورده نكند، نه مسلمان است و نه از ما.»

و باز فرمود: «وقتی كسی، نیازش را پیش ما می آورد و ما آن را برآورده می كنیم، باید خدا را شكر كنیم و سپاس بگوییم و از آن نیازمند هم متشكر باشیم كه ما را شایسته ی این كار خیر و بذل و بخشش قرار داده است. بدانید كه بخشش و خیر واقعی آن است كه بدون سؤال و درخواست فرد نیازمند باشد. چون آنچه را كه پس از درخواست نیازمند به او می دهی، آن بخشش را در برابر آبروی او پرداخته ای!»

امام با این همه بخشندگی، اما همواره نیازمندان را نیز پند می داد كه جز در موارد مهم و حیاتی، دست نیاز به سوی دیگران دراز نكنند و آبرویشان را با این كار نریزند او می فرمود: «برای مسلمان، درخواست كمك شایسته نیست، جز در سه حالت: بدهكاری سنگین؛ فقری كه انسان را به خاك مذلت بنشاند؛ پرداختت خونبها و یا بدهكاری كه انسان در پرداخت آن درمانده باشد و جز با كمك دیگران، نتواند مشكل خود را حل كند!»

امام در مورد هدیه گرفتن و هدیه دادن می فرمود: «وقتی كسی هدیه ای به شما می دهد، بكوشید با هدیه ای گرانبهاتر و با ارزشمندتر، كار او را جبران كنید! نیكی را با



[ صفحه 108]



نیكی بیش تر پاسخ دهید!

همه ی رفتار و كردار و گفتار امام، سرمشقی بزرگ برای مسلمانان بود. وقتی به نماز می ایستاد، بند بدن بدنش می لرزید.وقتی حرف از مرگ و روز قیامت به میان می آمد، به شدت می گریست. وقتی برای برگزاری نماز وضو می گرفت، بندهای استخوانشان به هم می خورد و رنگ از چهره ی مباركش می پرید. وقتی علت تغییر حالش را می پرسیدند، می فرمود: «وقتی انسان در برابر پیشگاه خداوند بزرگ می ایستد، باید همین طور بشود. باید رنگش بپرد و از خوف پروردگار بگرید!»

امام به شدت فروتن و متواضع بود و هیچ وقت بر كسی فخر نمی فروخت و تكبر نمی ورزید. حتی با گدایان و بیچارگان بر سر یك سفره می نشت و غذا می خورد. یك بار كه سواره از جایی می گذشت، جمعی از تنگدستان و فقیران را دید كه بر زمین نشسته بودند و زیراندازی هم نداشتند. تابستان بود. هوا گرم بود. آن مستمندان در زیر سایه ی درختی روی زمین نشسته بودند و تكه های نان خشكی را كه در پیش رو داشتند، می جویدند. امام خواست بگذرد و برود، اما حس كرد كه اگر این كار را بكند، ممكن است دل آن مستندان از او بشكند و گمان برند كه او به خاطر فقرشان دور شد و كسر شأن خود دانست كه به آن ها نزدیك شود. این بود كه مركبش را به سوی آنان راند. وقتی جلوتر رفت، به آن ها سلام كرد و آنها به او تعارف كردند كه از مركب پایین بیا و در كنار ما بنشین و نان بخور!

امام تعارف صمیمانه و صادقانه ی آن ها را پذیرفت. از مركبش پیاده شد و رفت و در كنار آن ها نشست. آن ها گفتند: «ای پسر دختر رسول خدا! بفرما و با ما صبحانه بخور!»

هر چند كه از وقت صبحانه گذشته بود و امام میلی هم به خوردن نداشت، اما دعوت آن ها را پذیرفت و تكه نان خشكی را برداشت و شروع به خوردن كرد. سپس این آیه را خواند: «ان الله لایحب المستكبرین.» [3] .

امام درست مثل آن مستمندان بیچاره روی خاك نشست و با آن ها نان خشك



[ صفحه 109]



خورد. پس از خوردن صبحانه، آن ها را به خانه اش دعوت كرد و از آن ها خواست كه برای صرف ناهار در خانه اش بمانند. آن ها هم دعوت امام را پذیرفتند و برای ناهار ماندند. امام در خانه از آن ها به گرمی پذیرایی كرد. سپس به همه ی آن ها لباس و پول كافی داد. وقتی همه ی آن ها خرسند، راضی و خشنود از خانه ی امام بیرون رفتند، امام رو به نزدیكانش كرد و فرمود: «به راستی كه كار آن ها بسیار برتر و بزرگ تر از كار من بود. زیرا آن ها مرا به همه ی آنچه كه داشتند، دعوت كردند و به غیر از آن چند تكه نان، چیز دیگری نداشتند. ولی ما بیش از آنچه كه به آن ها بخشیدیم، باز هم داریم. پس با این حساب، كار آن ها ایثار است و كار ما نیست!»



[ صفحه 113]




[1] ابوتراب از لقب هاي حضرت علي (عليه السلام) است و معاويه همواره آن حضرت را ابوتراب مي ناميد.

[2] همين طور كه از حديث جعلي برمي آيد نويسندگان و گويندگان اين گونه احاديث براي تغيير حديث ها زحمت چنداني نمي كشيدند و هنري به خرج نمي دادند. چرا كه گاه با تغيير اسم ها،حديث خود به خود مخدوش مي شد. مثلا در همين حديث با جايگزيني اسم هاي جعلي به جاي اسم هاي اصلي،دم خروس به خوبي پيداست؛ زيرا پيامبر زماني اين حرف را زده است كه حسن و حسين، كودك و نوجوان بوده اند و طبيعي نيست كه پيامبر به ابوبكر و عمر، «جوانان» بگويد.

[3] به درستي كه خداوند، مستكبران را دوست نمي دارد (قسمتي از آيه ي 23، سوره ي نحل).